یسنایسنا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

من و عروسکم یسنا

این روزای عروسکم (فروردین و اردیبشهت 93)

دختر گلم ,نفسم سلام  ببخشید مامان جون خیلی دیر به دیر می یام و واست از کارات و حرف های قشنگی که می زنی بنویسم آخه این روزا حسابی سرم شلوغه و عروسی خاله نعیمه و عمو مجید  هست و دارم خودمو آماده میکنم  آخه یکشنبه آینده بلیط داریم و می خوایم بریم تهران .  امروز داشتم ازت می پرسیدم عروسی کیه ؟ قاطی کرده بودی .مبگفتی خاله مجید  خیلی با حال یود.  دیگه بگم که چند روزی رفتی مهد ولی گفتم از اول مهر انشاءالله بزارمت . خلاصه عاشق حمام شدی و هرکی خواست بره حمام می خوای با هاشبری و میگی خودم آب  میریزم روی سرم  انگار نه انگار که تا دو هفته قبل از حمام متنفر بود ی  ​   ...
15 ارديبهشت 1393

رفتن به بندر کنگان و بازار دهشیخ لامرد

عزیز دلم توی عید تصمیم گرفتیم یه سر بریم بازار دهشیخ که همه می گفتند جنساش ارزونه و ماهم رفتیم  خلاصه صبح زود راه افتادیم و وقتی رسیدیم هوا یک کم گرم بود ولی لباس بچه هاش حسابی مناسب بود  اما لوازم خونه و اینا نه. خلاصه خاله نعیمه حسابی اونجا خرید کرد . شما هم  حسابی دختر خوبی بودی و هیچی نگفتی . روز بعدم با مامان جون و خاله نعیمه و دایی محمد و بابا مسعود رفتیم بندر کنگان و اونجاحسابی بازی کردی. اینم عکسای دلبرکم ...
1 ارديبهشت 1393

جشن عید واسه یسنا خانوم عید 93

عزیز دلم ببخشید که خییلی دیر به دیر می یام واست  بنویسم آخه نبودیم و تازه از سفر برگشتیم اما بعضی از چیزارو که ازش عکس دارم می نویسم تا برات خاطره بمونه دلبرکم . ما عید همیشه واسه خودمون کیک می گرفتیم چون سالگرد ازدواج من و بابایی بود . امسال تصمیم گرفتیم به مناسبت عید واسه شما کیک بگیریم و یه جشن کو چولو راه بندازیم با حضور  مامان  جون و خاله نعیمه و دا یی محمد چون اونا خونمون بودند و شما حسابی عاشق شلوغی و جشن هستی مامانی .دیگه برم سراغ عکسایی که از شما گرفتم. دلبرکم کنار سفره هفت سین سال 93    ...
1 ارديبهشت 1393
1